داستانک کمیک استریپ| آب، زندگیست
  • کد مطالب: ۲۳۳۶۰۹
  • /
  • ۲۷ خرداد‌ماه ۱۴۰۳ / ۱۰:۳۷

داستانک کمیک استریپ| آب، زندگیست

یک روز یک لیوان آب روی میزم دیدم تعجب کردم! اینجا چه می‌کرد؟ چه کسی آن را اینجا گذاشته بود؟ کمی نگاهش کردم اما من که تشنه نبودم!

بهاره قانع نیا - یک روز یک لیوان آب روی میزم دیدم تعجب کردم! اینجا چه می‌کرد؟ چه کسی آن را این‌جا گذاشته بود؟ کمی نگاهش کردم اما من که تشنه نبودم. پس می‌توانم بریزمش دور.

ناگهان آب داخل لیوان گریه کرد.
- می‌‌دانی من از چه راه دوری آمده‌ام؟ می‌دانی چه‌قدر سختی کشیدم تا به تو‌ رسیدم؟ اگر به جای آب، آب‌نبات یا آب‌میوه بودم، بیشتر مواظبم بودی!

داستان کوتاه | آب، زندگیست

خجالت کشیدم. طفلکی آب حق داشت. از آسمان بیایی روی زمین، بعد بروی تصفیه‌خانه، از لوله‌های بزرگ و‌ کوچک عبور کنی تا به اینجا برسی، آن‌وقت تو را بریزند دور!

داستان کوتاه | آب، زندگیست

گلدان‌ صورتی گفت: «می‌توانی آن لیوان آب را به من بدهی. گل کوچکم تشنه است.»
مسواک سبز گفت: «بهتر است دست و صورت و دندان‌هایت را با آن بشویی.»

داستان کوتاه | آب، زندگیست

یخچال گفت: «می‌توانی آن را به من بدهی تا سردش کنم. آن‌وقت، بابا که از سرکار برگشت، یک لیوان آب خنک برای نوشیدن دارد.»

کتری گفت: «درست کردن یک استکان چای داغ برای مامان هم فکر خوبی است.»
- وای، خدای من! با یک لیوان آب چه کارهای مهمی می‌توان انجام داد!»

داستان کوتاه | آب، زندگیست

همیشه‌ی همیشه مواظبت هستم! حالا باید کمی فکر کنم با یک لیوان آب چه‌کارهای مفیدی می‌توان کرد. لطفا شما هم فکر کنید!

داستان کوتاه | آب، زندگیست

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.